29.12.09

tafavothaye shaho rahbar



نخست: محمدرضا شاه پهلوی شخصیتی ضعیف و مردد داشت

چندان اهل پافشاری و استقامت بر سر موضع خود نبود. تا وقتی که پشتش گرم بود، خوب می تاخت. اما به محض آن که به زمین سفت می خورد جا می زد. دکتر عباس میلانی در کتابش می نویسد که شاه در جریان یک بازی بریج با دوستانش گفته بود که ترجیح می دهد یک کارمند ساده دولت باشد که بعد از کار به منزل برود و تلویزیون تماشا کند و بخوابد. شاه زبان تشررا می فهمید. این نکته کمی نیست که او خاضعانه در تلویزیون اعلام کرد که پیام انقلاب مردم را شنیده است. شاه هر دو باری که در تنگنا افتاد، در سال 1332 و 1357 تاج و تخت را رها کرد و سوار هواپیما شد و رفت. «مقام معظم رهبری» چنین شخصیتی ندارد. با این که درباره صلح حسنی کتاب نوشته است اما با تنها چیزی که میانه ندارد صلح است. هرچه کار سخت تر می شود او هم مصمم تر می شود که مقاومت کند و به قول خودش «جان ناقابل و جسم ناقص و اندک آبرویی» که دارد را کف دست گرفته است. «مقام معظم رهبری» به صراحت گفته است: «ما این راه را ادامه خواهیم داد، با قدرت هم ادامه خواهیم داد.» یک کلام ختم کلام

دوم: رهبر جمهوری اسلامی کجا را دارد که برود؟

شا ه دوستان زیادی در جهان داشت. سفرهای خارجی بسیار می رفت. دیدارهای فراوانی نیز با شخصیت های مختلف بین المللی داشت. رژیمش سر جنگ و دعوا با دنیا را نداشت. رژیمی بود که در چارچوب و نظم بین الملل آن زمان به هرحال پرستیژی برای خودش داشت. با این همه دیدید که همین شاه پس از خروج از ایران به زحمت جایی برای اقامت داشت. هیچ کشوری حاضر نبود خود را برای آدمی که حالا منفور و مغضوب رژیم تازه ایران بود به زحمت بیاندازد. هواپیمایی که حامل شاه تبدار و بیمار بود دو ساعت در فرودگاه کشوری کوچک و بی اهمیت چون پاناما متوقف شده بود. «مقام معظم رهبری» بیست سال و اندی است که از کشور خارج نشده است. غیر از معدود دیدارهای رسمی با برخی سران کشورها، هیچ رابطه دوستی با کسی ندارد. ایدئولوژی و عقایدی که دم از آنها می زند هم خریداری در جهان خارج ندارد. رژیمش هم که به اندازه کافی ایجاد دردسر برای کشورهای منطقه و جهان کرده است. کجا را دارد برود؟ می تواند پناهنده کشورهای اروپایی و آمریکا شود و از نظر خودش در «دارالکفر» زندگی کند ؟ حاکمان کشورهای عربی سنی مذهب دل خوشی از او دارند و یا همبستگی خاصی با عقایدش دارند که مقدمش را گرامی بدارند؟ حتی القاعده هم شمشیر دشمنی با او را از رو بسته است و امیدی به پناه دادن و پنهان کردنش در کوه های تورابورا وجود ندارد. می ماند منطقه جنوب لبنان و حزب الله. بعید می دانم حزب الله هم خودش را اول با دولت لبنان و بعد دیگر کشورهای عربی و باقی دنیا به دردسر بیاندازد. حمایت از کسی که توسط ملت خودش و نه به ضرب و زور نظامی خارجی بیرون رانده شده چه فایده ای دارد؟

به این ماجرا اعوان و انصار «مقام معظم رهبری» را هم اضافه کنید

اطرافیان «اعلیحضرت همایونی» هیچ دردسری برای خارج رفتن و از ایران و اقامت در کشوری دیگر نداشتند. مشکلی که شاه داشت گریبانگیر آنها نشد و الان هم سی سال است که به راحتی به زندگی خود در خارج از ایران بی ترس تعقیب ادامه می دهند. کدام کشوری حاضر است امثال آدمهایی چون طائب و مرتضوی و محسنی اژه ای و احمدی نژاد را بپذیرد. هوگو چاوز هم محال است چنین کند. خانواده صدام هم جایی مانند اردن برای پناهنده شدن داشتند. وقتی نه رهبر جمهوری اسلامی و نه سرسپردگانش جایی برای رفتن ندارند طبیعی است که به هر قیمتی و با چنگ و دندان خانه کنونی خود را بچسبند و از آن دفاع کنند. مثال عامیانه اش همانی است که می گویند گربه ای که در چاردیواری گیر افتاده بدتر چنگ می اندازد

سوم: قاطبه ارتش شاهنشاهی نه مغزشویی شده بود و نه بنیان ایدئولوژیک خاصی داشت

اگر هم داشت بنیانش بر ناسیونالیسم و ملی گرایی بود. دیدید که چه زود هم بین «میهن» و «شاهنشاه میهن» اولی را انتخاب کرد. به هرحال انقلاب سال 57 در میان نمونه های مشابهش در دنیا کمتر خشن بود. بعد از انقلاب بود که تازه خون های بیشتری ریخته شد. آن موقع مردم شاخه گل توی لوله تفنگ سربازان می گذاشتند. حالا همین گل توی لوله تفنگ گذاشتن خودش نشانه انقلاب مخملی و براندازی نرم تلقی می شود. سپاه پاسداران و بسیج، یک مجموعه سرسپرده و مغزشسته پرورش داده که هیچ شعاری جز «آقا و مولا» و «جانم فدای رهبر» در قاموسش معنا و مفهومی ندارد.
ارتش شاهنشاهی در چارچوب ناسیونالیسیم، ملت را برادر خودش می دانست. «برادر ارتشی چرا برادر کشی؟» سپاه ولایت اصلا مفهومی به نام ملت را نمی شناسد. اخوی از نظر سپاهی کسی است که «آقا» را قبول داشته باشد و بس و کسی که «آقا» را قبول نداشته باشد نه شیعه است نه مسلمان است و نه اصلا خدا را قبول دارد
سپاه ولایت راحت تر از ارتش شاهنشاهی می تواند خونریزی را توجیه کند. منطقش یا می کشیم و یا کشته می شویم است. منطق جنبش سبز نه می کشیم و نه می خواهیم کشته شویم است و این دو منطق به ظاهر مثل آتش و پنبه می مانند

No comments:

Post a Comment