6.3.11

هادی خرسندی

یک مشت گدای عرب از راه رسیدند درمیهن پر رونق ما خانه گزیدند با روضه و با روزه در این باغ پراز گل چون گاو دویدند و چریدند و خزیدندبا چوب و چماق وقمه و دشنه و چاقو سر ها بشکستند و شکمها بدریدندگفتند که این منطق ؛ اسلام عزیز است اینان که سیه کار تر از شمر و یزیدندبستند ز نفرت در دانشکده ها را استاد و مبارز همه در بند کشیدندآنگاه به صحن چمن دانش و فرهنگ هر جمعه چنان گلّه ی بز غاله چریدندبا چرک و شپش لشگر جرّار گدایان از سامره و کوفه و بیروت رسیدندروزیکه جوانان وطن در صف پیکار لبخند زنان ذائقه ی مرگ چشیدندامروز سرافراشته درعین وقاحت این مرده خوران مدعی خون شهیدنداینک همه با غارت این مردم بدبخت گویی شرف گمشده را باز خریدندبا زور و ریا کاری و دزدی و تقلب بر قامت دین جامه ی تزویر بریدندموسیقی شان شیون مرگ است و گدایی این کوردلان دشمن شادی و امیدند!کوته نظران قاصد دوران توحّش بر سقف جهان تار خرافات تنیدندجز مفت خوری مرده خوری نوحه سرایی مردم هنر دیگری از شیخ ندیدنداکنون که سفیهان همه در مسند جاهند اکنون که فقیهان همه چرمنگ و پلیدنددر میهن ما . منطق اسلام . چماق است دزدان همگی پیرو این دین مبین انداز: هادی خرسندی

No comments:

Post a Comment