28.2.11

نامه تكان دهنده مجيد مختاري به برادرش محمد :نامه ای به برادرم

محمد, برادر جان,چه جاودانه رفتی, چه بی صبرانه پرکشیدی,می دانم, دلت پر بود از درد نامردی, پر از زجه, خالی از آزادی, اما چرا اینگونه محمد جان؟,قرارش نبود اینگونه بی خبر مرا در خلوت خاطرات کودکانه مان تنها بگذاری,قرارش نبود در هیاهوی سکوت یک بعداز ظهر سرد حرف از خواب بزنی,قرارش نبود در آخرین روز زمستانی ات چشم های مردم را بارانی کنی,محمد, برادر جان,چه قهرمانانه سکوت کردی, چه مردانه کوچ کردی,می دانم, گوشت پر بود از دروغ, چشم هایت خسته از دنیای بی فروغ
اما چرا اینگونه محمد جان؟
یادت نبود که اشک های مادرت کاخ دشمن را نمک زار خواهد کرد؟یادت نبود که با بغض پدرت, کابوس درخواب هر شب فرعون خانه خواهد کرد؟یادت نبود که زجه و شیون خواهر و برادرانت گوش گرگ ها را کر خواهد کرد؟
محمد, برادر جان

چه بی صدا مرگ را صدا کردی, چه مظلومانه ظلم را کشتی,می دانم, دهانت خشک بود از فریاد, سرت تیر می کشید از بی داد
اما چرا اینگونه محمد جان؟
مگر نمی دانستی که با سکوتت گردبادی از خس و خاشاک درست خواهد شد که کرکس های پیر را در خود خفه خواهد کرد؟
مگر نمی دانستی که از خونت گردابی درست خواهد شد که زالو های خون خوار را در خود غرق خواهد کرد؟
مگر نمی دانستی که با افتادن مشت خشک شده ات بر زمین, هزاران مشت دیگر به آسمان پرواز خواهد کرد؟
محمد, برادر جان
چه آرام پیله کردی و چه زیبا پروانه شدی,می دانم, همه می دانیم,خسته بودی از نشسته زیستن در ذلت
می خواستی ایستاده بمیری
چه زیبا خدا عطایت کرد
مجید مختاری

No comments:

Post a Comment