خيابانهاي شهر اين روزها حال و هواي ديگري دارد، شلوغ تر از هميشه نيست، اما پر جنب و جوش تر است.عده اي به خريد مشغولند و عده اي به کارند تا نان شب مهيا کنند. مردان و زنان، دختران و پسران به هر طريقي ميکوشند تا پول در بياورند .
کالاي چيني با التماس ميفروشند و صاحبان منسب اقتصاد و صنعت ما بي توجه ميگذرند، بدون آنکه اين عمل را بي عدالتي بدانند، آري عدالت ! همانکه بقاي عالم منوط به آن است. بالا و پايين، خاص و عام بايد از آن بهره ببرند، دولتمردان بايد از آن مدد جويند و دستگيري کنند ضعفا را تا احوال آنان به برکت عدالت به صلاح آيد که الناس علي دين ملوکهم
به ميادين شهر ميروي، دست فروشها بساط پهن کرده اند، قدم به قدم جمعيتي بدور آنها جمع ميشود و چانه ميزنند بر سر قيمت، کمي پايين تر دو دختر چادري بساط کوچکي پهن کرده و صورت پوشانده اند تا چهره شان ديده نشود، دلت ميگيرد، به ياد” فعل مجهول” سيمين بهبهاني ميافتي
باز ميروي، دختري در کنار يک مانتو فروشي ايستاده، گل ميفروشد. نگاهش را دنبال ميکني ... لباسها را نظاره ميکند و تو فقط ميپرسي؛ چرا ؟
چرا آدمي که نسخه ي نامه ي الهي و مظهر صفات ذوالجلال است، اينها را ميبيند، اما چونان ابليس ناتوان از ديدار شعشعه ي نور جلال است ؟ اينها را ميبيند و ميگذرد بي آنکه بينديشد؛ شايد جايي، زماني، حالتي از او ميتوانست اين مناظر را، اين چهرههاي عبوس را که حسرت لبخند حتي غريبهها را بر دل بار کرده اند، زيباتر و دلپسند تر ميکرد
در مترو و اتوبوس و هرکجا که جمعيتي باشد، ميبينيشان. ميگويد:” خواهر، برادر ! تورو خدا يه دونه بخر .” و تو ميماني در روزگاري که برادر و خواهر تني به هم رحم نميکنند، چه توقعي از برادر و خواهر ايماني و ملي ميتوان داشت ؟ ميماني که با اين 8 و 9 درهم رفته چگونه به او ياري برساني ؟ و خودت ميداني که در پرده ي خندههاي گرم خودت هم نالههاي خفته اي داري و اندوه دراز که کس ندانست و نپرسد که چيست ؟
واي بر حال تو اي مرد! که در باور خلق آنچه مقبول نشد، قصه ي جانسوز تو بود
اين تصاوير کم نيست، همه ي ما هر روز با آن مواجهيم، اما آنچه يافت مينشود گوش صدق است براي شنيدن اين دردها، شايد بايد مردي از خويش برون آيد ...... تا شايد صبر کردن بر اين رنج به حسن و نيکي و عقوبت خير منجر شود
شايد گله از مشرب قسمت بي انصافي باشد، اما آنگاه که خاکيان حق يکديگر مراعات نکنند و صدق را ره توشه راه نکنند و فعل و گفت و قصدشان جز رضاي معبود نه به ريا که به واقع نباشد، اوضاع به همين منوال پيش ميرود
حال که عجب و نخوت، کبر و نقصان صفات خير بر ما چيره شده، از آن دادار منان ميخواهيم سال 89 را که هشتمان را به نهمان گره زده بود و پايانش با اين تصاوير ناخوشايند همراه بود به نودي پر از خير و برکت مبدل کند و جهد کنيم از صورت بدر آييم و با ياري آن يگانه ي بي همتا، به بي صورتي رسيم تا همه صورتها از ما فيض ببرند
کالاي چيني با التماس ميفروشند و صاحبان منسب اقتصاد و صنعت ما بي توجه ميگذرند، بدون آنکه اين عمل را بي عدالتي بدانند، آري عدالت ! همانکه بقاي عالم منوط به آن است. بالا و پايين، خاص و عام بايد از آن بهره ببرند، دولتمردان بايد از آن مدد جويند و دستگيري کنند ضعفا را تا احوال آنان به برکت عدالت به صلاح آيد که الناس علي دين ملوکهم
به ميادين شهر ميروي، دست فروشها بساط پهن کرده اند، قدم به قدم جمعيتي بدور آنها جمع ميشود و چانه ميزنند بر سر قيمت، کمي پايين تر دو دختر چادري بساط کوچکي پهن کرده و صورت پوشانده اند تا چهره شان ديده نشود، دلت ميگيرد، به ياد” فعل مجهول” سيمين بهبهاني ميافتي
باز ميروي، دختري در کنار يک مانتو فروشي ايستاده، گل ميفروشد. نگاهش را دنبال ميکني ... لباسها را نظاره ميکند و تو فقط ميپرسي؛ چرا ؟
چرا آدمي که نسخه ي نامه ي الهي و مظهر صفات ذوالجلال است، اينها را ميبيند، اما چونان ابليس ناتوان از ديدار شعشعه ي نور جلال است ؟ اينها را ميبيند و ميگذرد بي آنکه بينديشد؛ شايد جايي، زماني، حالتي از او ميتوانست اين مناظر را، اين چهرههاي عبوس را که حسرت لبخند حتي غريبهها را بر دل بار کرده اند، زيباتر و دلپسند تر ميکرد
در مترو و اتوبوس و هرکجا که جمعيتي باشد، ميبينيشان. ميگويد:” خواهر، برادر ! تورو خدا يه دونه بخر .” و تو ميماني در روزگاري که برادر و خواهر تني به هم رحم نميکنند، چه توقعي از برادر و خواهر ايماني و ملي ميتوان داشت ؟ ميماني که با اين 8 و 9 درهم رفته چگونه به او ياري برساني ؟ و خودت ميداني که در پرده ي خندههاي گرم خودت هم نالههاي خفته اي داري و اندوه دراز که کس ندانست و نپرسد که چيست ؟
واي بر حال تو اي مرد! که در باور خلق آنچه مقبول نشد، قصه ي جانسوز تو بود
اين تصاوير کم نيست، همه ي ما هر روز با آن مواجهيم، اما آنچه يافت مينشود گوش صدق است براي شنيدن اين دردها، شايد بايد مردي از خويش برون آيد ...... تا شايد صبر کردن بر اين رنج به حسن و نيکي و عقوبت خير منجر شود
شايد گله از مشرب قسمت بي انصافي باشد، اما آنگاه که خاکيان حق يکديگر مراعات نکنند و صدق را ره توشه راه نکنند و فعل و گفت و قصدشان جز رضاي معبود نه به ريا که به واقع نباشد، اوضاع به همين منوال پيش ميرود
حال که عجب و نخوت، کبر و نقصان صفات خير بر ما چيره شده، از آن دادار منان ميخواهيم سال 89 را که هشتمان را به نهمان گره زده بود و پايانش با اين تصاوير ناخوشايند همراه بود به نودي پر از خير و برکت مبدل کند و جهد کنيم از صورت بدر آييم و با ياري آن يگانه ي بي همتا، به بي صورتي رسيم تا همه صورتها از ما فيض ببرند
No comments:
Post a Comment